7 بیدار شدم و سریع شروع کردم ب آماده شدن...
تقریبا 8/5 بود ک رسیدم کتابخونه، آدمای زیادی نیومده بودن، ردیف وسط رو ی میز نشستم، سمت راستم میز نبود و سمت چپیم هم صندلی نبود و کل ردیف خالی بود، امیدوار بودم آدمای اطرافم زیر لب نخونن و خداروشکر این طور هم شد...خیلی هم خوب میخوندم و کاملا شیرفهم میشدم
_ 27/1/98...
برچسب : نویسنده : iamabamboo بازدید : 135
کسی میدونه اسم این نقاشیا و طراحیایی ک هر کسی یچیزی میبینتشون چیه؟؟
_ 27/1/98...
برچسب : نویسنده : iamabamboo بازدید : 107
نزدیکای 8 بیدار شدم و بعد صبونه، زنگ زدم بلیط رزرو کردم، فقط 8 داشت، تو سرویس بهداشتی کیمیا رو دیدم و بهش گفتم ک باهم عصر بریم چنتا کتاب دست دوم بگیرم، گفت تا 11/5 کلاس داره، بعد بریم چون بانک هم باید بره
_ 27/1/98...
برچسب : نویسنده : iamabamboo بازدید : 130
20 مین ب 7 بیدار شدم و ب روزی فکردم ک نمیدونم قراره چحوری رقم بخوره...ب هیچ کدوم از بچه ها نگفتم ک قراره بابا بیاد دنبالم بجز امیرحسین، منیژه 8 کلاس داشت، تا وقتی بره، ناخونامو گرفتم و جامو جمع کردم، صبونه خوردم و همه ی وسایلامو جمع کردم، چیزایی ک قرار بود بذارم خوابگاه بمونن رو تو ی پلاستیک مشکی بزرگ گذاشتم ک ان شاءالله اگ قرار شد یجای دیگ بغیر خونه بمونم، اونارو بدم بابا ببره خونه، فکنم حداکثر نیم ساعت دیگ بابا برسه...9/53
_ 27/1/98...
برچسب : نویسنده : iamabamboo بازدید : 132
6/6 با آلارم موبایلم بیدار شدم ولی افتضاحیه هوای گیلان غالب شد و باز خوابیدم، هر چند 6 ساعت هیچ نخوابیده بودم
_ 27/1/98...
برچسب : نویسنده : iamabamboo بازدید : 128